Tuesday 10 January 2012

A Guide to Western Makers, Part IV: Half-Bloodeds

شاعرانِ دشت‌ها، غريبه‌ها و باد: راهنماي كارگردانانِ وسترن
بخش چهارم: دورگه‌ها


سام پكين پا
نام او با وجود ساخت فيلم‌هاي عالي در ژانرهاي ديگر، همواره به عنوان يك وسترن‌ساز به ذهن مي‌آيد، موقعيتي شبيه به موقعيت جان فورد در سينماي آمريكا. در دنياي او در مواجهه كهنه و نو گريزي از خشونت نيست. كهنه آخرين تلاش‌ها را براي بقاي خود مي‌كند، اما در هر حال، مقابلِ نو، كه الزاماً تحفۀ دندان‌گيري نيست، محكوم به نابودي است. تمام آثار پكين‌پا در آستانه پرتگاه اين تغيير تقلا مي‌كنند. در سينماي او تفاوت فرهنگ‌ها (شمال و جنوب/مكزيك و آمريكا/اروپا و آمريكا) و رويارويي دوره‌ها (با نشانه‌هايي مانند قانون /راه‌آهن/اتوموبيل) بزرگ‌ترين منازعات اخلاقي را بوجود مي‌آورند. اين گروه خشن (1969) به خاطر كمال بصري و به خاطر تراكم باورنكردني مضامين گوناگون ژانر، نه فقط يك فيلم بزرگ، بلكه گونه‌اي جهان بيني بدبينانه و رومانتيك است. به جز گروه خشن براي درك دنياي پكين‌پا تماشاي بر سرزمين مرتفع بتاز (1962)، حماسه كيبل هوگ (1970) و پت گارت و بيلي دكيد [نسخه كارگردان] (1973) نيز بسيار ضروري است.
سرجو لئونه
او وسترن‌هاي فورد را بارها تماشا كرد و شمايل و فيگورهاي فيلم‌هاي سامورايي را با درس‌هايي كه از تاريخ و افسانه در فيلم‌هاي فورد آموخته بود تلفيق كرد. ستاره نه چندان مشهور سريالي تلويزيوني در آمريكا را به ايتاليا دعوت كرد و براي وسترن‌هاي عجيب و اپراوار و پيچيده‌اش، كه فيلم به فيلم طولاني‌تر هم مي‌شدند، از انيو موريكونه خواست تا ناآشناترين سازها (هارمونيكا، گيتار برقي!) را براي همراهي فيلم به كار بگيرد. منتقدان را گيج و عصبي كرده بود. نمي‌دانستند او فقط قصد دوباره‌سازي غربي را دارد كه از طريق فيلم‌ها – يعني تجربه‌اي دست دوم – آموخته، يا استادي تازه، مانند فليني و آنتونيوني، در سينماي مدرن متولد شده كه بي‌پروا تاريخ و جامعه را در قالب ژانري آمريكايي و فرسنگ‌ها به دور از فرهنگ بومي‌اش مطالعه مي‌كند. او با شور و ديوانگي‌اش مسير تاريخ سينما را براي هميشه عوض كرد. راهي كه با تريلوژي دلار (66-1964) شروع شده بود با روزي روزگاري در غرب (1968) به اوج رسيد، فيلمي كه حاصل دوئل سينمايي فورد و آنتونيوني بود. نقطه تلاقي بزرگي كه ژانر وسترن هميشه به آن افتخار خواهد كرد.
كلينت ايستوود
نخستين وسترنش، آوارۀ دشت‌هاي مرتفع (1972)، را زماني ساخت كه همه او را مقلدِ دان سيگل و لئونه قلمداد مي‌كردند، اما جوزي ولز ياغي (1976) نشان داد كه با ايستوود دريچۀ تازه‌اي به ژانر گشوده. اميد و شوق براي تماشاي شاهكار ديگري از خالق اين وسترن بزرگ همه را براي شانزده منتظر نگه داشت (و يا نااميد رها كرد). او با نابخشوده (1992) بازگشتي باشكوه به ژانر داشت، بازگشتي كه فهميديم در واقع براي خداحافظي هميشگي بوده و بعد از آن سوار بي‌نام او تا ابد در دشت‌ها آواره و تنها و اسير بادها باقي ماند.

Tuesday 3 January 2012

A Guide to Western Makers, Part III: Masters

شاعرانِ دشت‌ها، غريبه‌ها و باد: راهنماي كارگردانانِ وسترن
بخش سوم: اساتيد

ويليام وايلر
ويليام وايلر مانند جان فورد آفريده شده بود براي كارگرداني وسترن‌هاي صامت، با اين تفاوت كه او نه يك كابويِ مادرزاد يا مدعيِ آن، بلكه يك فرانسوي/يهوديِ كوتاه قامت بود كه به تازگي پا به آمريكا گذاشته بود. بعد از ساخت 27 وسترن صامت، در ابتداي سينماي ناطق گرفتار ژانرهاي ديگر (ملودرام و كمدي) شد و اسكارهاي زيادي براي آن‌ها گرفت. وسترنر، شاهكار او كه يك سال پس از دليجان ساخته شده، با ظرافتي ستايش‌برانگيز ظهور تمدن را از وراي نگاه اسطوره‌اي به غرب قديم گزارش مي‌كند. ويليام وايلر وسترن‌هاي پرخرج و پرستاره‌اي مثل ترغيب دوستانه (1956)، نخستين و واپسين وسترن برندة نخل طلاي كن، و سرزمين بزرگ (1958) را هم كارگرداني كرد.

جورج مارشال
اين سرگرمي ساز بزرگ عصر طلايي به جز اين‌كه كارگردان سي و هفت وسترن صامت است، مسئوول ساخت يكي از بهترين كمدي/وسترن‌هاي تاريخ سينما (در نظر من، بهترين!)، دستري دوباره مي‌تازد (1939) و حدود چهارد وسترن ديگر است كه بيشترشان آثاري سرراست و شيرينند. حتي فكر كردن به دعواي كافه معروف جيمز استوارت و مارلن ديتريش در دستري آدم را از خود بي‌خود مي‌كند.

هنري هاتاوي
كارنامه او با مشتي وسترن B در دهه 1930 آغاز مي‌شود. در آغاز دهه 1940 در استوديوهاي فاكس تايرون پاور را در چند وسترن تاريخي مهم كارگرداني مي‌كندو بعد از آن كارگردان وسترن‌هاي متأخر و مهم‌تر جان وين مي‌شود كه True Grit به خاطر بازسازي تازه‌اش دوباره نام هاتاوي را بر سر زبان‌ها انداخته. انتخاب من از بين 23 وسترن او باغ شيطان (1954) خواهد بود.

جان استرجس
استرجس را براي تخصصش در چشم‌اندازهاي خشكيده مي‌شناسيم، براي اخلاق‌گرايي ساده‌اي كه با سبكي فاخر ابعاد قهرمانانه داستان را توجيه مي‌كند؛ براي شخصيت‌هايي چندبُعدي، قهرماناني فارغ از اتوكشيدگي‌هاي ملال‌آور، زنان قدرتمند، تجمع درخشان كليشه‌ها، استفاده از رنگ و بازي گرفتن از بازيگران مشهور ژانر. اولين وسترن مهم استرجس، فرار از قلعه براوو (1953) است، داستاني مربوط به سواره‌نظام كه يكي از بهترين سكانس‌هاي نبرد با سرخ‌پوستان را دارد. در 1955 با روز بد در بلك راك همزادي پرحادثه براي نيمروز فرد زينه‌من خلق مي‌كند. پايان اين دهه با سه وسترن ديگر از او هم‌زمان است: آخرين قطار گان‌هيل دربارة رودررو قرار گرفتن دو دوست قديمي به خاطر كشته شدن همسر سرخ‌پوست يكي (كرك داگلاس) به دست پسر ديگري (آنتوني كويين)، جدال در اوكي كورال بازسازي بي‌نقصي از درگيري‌هاي وايات‌ ارپ (برت لنكستر) و داك هاليدي (كرك داگلاس) با كلانتون‌ها در تومبستون. با ورود به دهه 1960 و ساخت وسترن‌هاي پرفروش و محبوبي مثل هفت دلاور (1960)، از يك سو موقعيت استرجس به عنوان يكي از آخرين وسترن‌سازان بزرگ سينماي آمريكا تثبيت شده و هم سير نزولي او آغاز شده بود كه از تضاد بين ذات سينمايش با اغراق و جلال و شكوه فيلم‌هاي رده اول استوديويي خبر مي‌داد.

دلمر دِيوز
او كه در اصل وكيل بود براي كار در سرصحنه وسترن حماسي صامت دليجان‌هاي سرپوشيده شغلش را رها كرد و بعد از روي آوردن به كارگرداني، در دهه 1950، سالي يك وسترن ساخت كه از وسترن تجديدنظرطلبانه تير شكسته (1950) شروع مي شود و به يكي از بهترين وسترن‌هاي متأخر گري كوپر، درخت اعدام (1959)، مي‌انجامد: كارنامه‌اي كوتاه، منسجم، دقيق و مملو از لحظاتي كه نشان از استادي مسلم پشت دوربين دارد.

رابرت آلدريچ
در وسترن‌هاي آلدريچ جست‌وجوي وحشي‌گري يا تمدن‌گرايي در درون قهرمانان، و نه در محيط بيروني و خيانت و تضادِ ميان آرمان‌ها و فرصت طلبي سياسي مضموني كليدي بود. بعد از كلاسيك‌هايي مانند آپاچي و وراكروز (هر دو 1954) و آخرين غروب (1961) وداع تلخ آلدريچ با ژانر وسترن، در روزهاي خون‌بار جنگ ويتنام، در شبيخون اولزانا (1972) او را به قهرمان ديروقت و مرثيه سراي ژانر بدل مي‌كند، فيلمي كه در آن همه‌چيز به آخر رسيده و حتي اسب‌ها نيز ناي حركت ندارند. برت لنكستر چركين و خسته نظاره‌گر آخرين قتل‌عام‌هاي غرب مي‌شود. لنكستر كه بازيگر همراه آلدريچ در اين فاصله بوده، با شكست تصوير خود تصاوير دوست ديروز و امروزش را به گزندگي مضاعف رسانده است.

آندره دي‌توت
بعضي‌ها آفريده شده‌اند تا وسترن بسازند و لحظاتي نيز در زندگي ما وجود دارد كه كاملاً صادقانه و بدون در نظر گرفتن هيچ عنصر والايي و يا احساس نيازي به تأييد ديگران دست به انتخاب مي‌زنيم. چنين لحظه‌اي مي‌تواند منجر به انتخاب و تماشاي يكي از دوازده وسترن شاعر سينما، دي‌توت باشد. دستاورد درخشان او براي ژانر از سنبه اسلحه (1947) شروع مي‌شود و در همكاري‌اش با راندولف اسكات در دهه 1950، كه فقط با همكاري اسكات و باتيكر قابل مقايسه است، به اوج مي‌رسد. اما شاهكار او، آخرين وسترنش روز ياغي (1959) است كه دربارۀ استبداد در شهري كوچك و مواجهه رابرت رايان با سردسته دزداني است كه در لباس خيرخواهي شهر به اشغال خود درآورده‌اند. دي‌توت به زيبايي بين انتقام جامعه از استبداد و انتقام بزرگ‌ترِ طبيعت از آن پيوندي درخشان برقرار مي‌كند.

Monday 2 January 2012

A Guide to Western Makers, Part II: Giants

شاعرانِ دشت‌ها، غريبه‌ها و باد: راهنماي كارگردانانِ وسترن
بخش دوم: غول‌ها


ويليام ولمن
كارگردان 5 وسترن صامت و ده وسترن ناطق كه ژانر، بدون حداقل چهار فيلم او معنايي نخواهد داشت:  يكي از دقيق‌ترين تحليل‌هاي سينما از جنون جمعي و مجازات لينچ در حادثه آكس بو (1943)، استعاره‌هاي انجيلي در يلواسكاي (1948)، وسترن فمينيستي زنان رهسپار غرب (1951) و آواز قوي او، رد گربه (1954) كه شايد تمثيلي‌ترين وسترن تاريخ سينماست. ولمن خشونت را به عنوان ذات غرب و جزيي جدايي‌ناپذير از ژانر قرار مي‌دهد. خشونت براي او نه بهانه‌اي براي انباشتن پرده از آكسيون، بلكه مسأله‌اي انتزاعي است كه به موضوع اصلي خود فيلم بدل شده است.
آنتوني مان
وسترن‌هاي آنتوني مان «گزارش‌هاي عشق و نفرت از شرور جذاب و قهرمان روان‌پريش» نام گرفته‌اند. از وينچستر 73 (1950) (نخستين همكاري او با جيمز استوارت) تا سيمارون (1960)، تجديدنظر در قهرمان سنتي وسترن، حضور عناصر فرويدي در ژانر، بهره‌وري از چشم‌اندازهاي طبيعي و عمودي غرب (به جاي تصاوير معمولاً افقي سينماي وسترن)، نمايش ترديد و ارتباط آن با عكس‌العمل‌هاي قهرمان به‌شكلي كه در ادبيات كلاسيك ديده‌ايم و حذف گذشته از زندگي قهرمانان و تبديل آن به نقطه‌اي تاريك كه در سير روان‌كاوانة فيلم آشكار مي‌شود، مشخصه اصلي يازده وسترني است كه مان ساخته. اين فيلم‌ها اوديسه‌هايي هستند كه با سير از سبزي به شوره‌زار، از دشت به كوهستان و از خشكي به آب تحولي دردناك را در قهرمانان رقم مي‌زنند. اوديسه‌هايي كه به خانه ختم نمي‌شوند و طبيعت قهرمانان مطرود مان را در خود فرومي‌بلعد. از ميان وسترن‌هاي مان تماشاي اين‌ فيلم‌ها ضروري‌تر از هر كاري است: وينچستر 73، فيوري‌ها (1950)، مردي از لارامي (1955)، آخرين مرز (1955) و بلاخره مردي از غرب (1958) كه برآيند گرايش‌هاي متنوع او در ژانر و كامل‌ترين و پيچيده‌ترين وسترنش است.
 
هاوارد هاكس
يكي از اساتيد كم فيلم ژانر كه دستاوردش براي دنياي وسترن فقط يك تريلوژي، دو تك فيلم و نصف دو فيلم (زنده باد ويلا! و ياغي) بوده است، با اين وجود تأثير او بر دنياي وسترن تا آن حد گسترده است كه به موازات وسترن فوردي و والشي، مي‌توان وسترن هاكسي را به رسميت شناخت. نخستين وسترن هاكسي رود سرخ (1948) است كه در تصوير كردن تقابل نسل‌ها و رابطة مراد و مريدي و صحنه‌هاي آييني همچون تشييع جنازه اداي ديني به فورد محسوب مي‌شود. به علاوه حضور پررنگ بوردون چيس (فيلمنامه‌نويس آنتوني مان) با تم‌هاي روان‌كاوانة او در قالب داستان‌هاي اساطيري و يكي از بهترين بازي‌هاي جان وين شروع درخشاني بعد از دو دورخيز ناموفق بود. يازده سال بعد، وقتي اين‌بار موهاي جان وين بدون كمك واحد گريم خود به خود سفيد شده، هاكس با ريوبراوو بازمي‌گردد. اين بزم سینمایی كه رابین وود آن را گرامر فیلم‌برداری و تدوین می‌خواند، به شكلي باشكوه به بزم انسانی اعادۀ حیثیت، غلبه بر تنهایی و ايمان به حرفه‌ای‌گری گره می‌خورد و کمدی/درام تمام عیاری مي سازد که عاری از لحظات شاعرانه و یا تکان دهنده نیست.
ريوبراوو (و شايد هر اثر هاكس در ژانرهاي ديگر) نمونه‌اي است از استفاده از قابليت‌هاي ژانر به‌عنوان دست‌مايه اصلي روايت و سپس كشاندن آن به سمت سينمايي بسيار شخصي، در دل سيستمي كه با هر چيزي «خصوصي» خصومتي ذاتي دارد. هاكس در ريوبراوو كليشه پشت سر كليشه رديف كرده و در عين حال فيلم او همچنان يكي از شخصي ترين آثاري است كه در هاليوود قرن گذشته ساخته شده است. او با تردستي از ميان آنها گذشته، درست همان‌طور كه شعبه بازي ماهر با گذر سريع از آتش بي‌آن‌كه بسوزد، نمايش را به پايان مي‌برد.
 

 باد باتيكر
يكي از بزرگ‌ترين وسترن‌سازان پس از جنگ كه با هزينة توليد، ستارگان و مصالح وسترن‌هاي B باارزش‌ترين وسترن‌هاي كوچك و پيچيدة دهة پنجاه را خلق كرد. او با تك‌درخت‌هاي خشكيدة هرزآبادهايش، قهرمانان نادر از نظر اخلاقي، بازنگري در مضمون قهرماني و محدود كردن وسترن به شخصيت‌ها و مناطق جغرافيايي اندك شناخته مي‌شود. در فیلم‌های باتیکر همیشه استعاره گاوباز برقرار است: یک گاوباز در میدان با یک گاو و انتخاب آگاهانه برای پا گذاشتن به میدان. در اين فيلم‌ها گروه در مقابل فرد قرار می‌گیرد، اما بر خلاف ذات گروه‌پرستانه (و آشكارا اجتماعي) ژانر وسترن، در فيلم‌هاي باتيكر قهرمان تك‌رو با رخنه در گروه و به هم ریختن آن، سیرت درونی هر فرد را آشكار مي‌كند، اعضاي گروه را رو در روی همدیگر قرار می‌دهد و در پايان، آخرين بازمانده‌هاي اين نبرد داخلي شخصاً به مواجهه فرا خوانده مي‌شوند. اين گروه‌ها با نسبت‌هاي خوني، عضويت در نهادهاي مدني اوليه غرب و يا ازدواج تشكيل شده‌اند. از اين نظر مواجهه قهرمان باتيكر با آن‌ها فيلم‌هاي او را به وسترن‌هاي ساختارشكنانه بدل مي‌كند (بهترين نمونه بوکانان تنها می‌تازد است و Tall T نيز فيلمي است كه شبيه هيچ وسترن ديگري در سينما نيست) در فیلم‌های او تاریخ به طور مطلق غایب است. بنابراین صحنه حوادث شبیه به محل اجرای تراژدی یونانی می‌شود که در آن روان‌کاوی شخصیت‌ها بر همه چیز پیشی می‌گیرد.  كداميك از 15 وسترن او را بايد ديد؟ مي‌توانيد هفت وسترن او را با بزرگ‌ترين وسترنر ژانر، راندولف اسكات ببينيد، يا مي‌توانيد يكي از آن‌ها، هفت مرد از حالا (1956) – يك معجزۀ سينمايي محض – را هفت بار تماشا كنيد.

Sunday 1 January 2012

Pièges (1939)

Robert Siodmak directing Eric Von Stroheim in Pièges; Marie Déa's waiting.
In Pièges, directed by Robert Siodmak, Eric Von Stroheim is playing the role of a mad aristocrat - now a familiar persona of his acting career. He is giving a fashion show to an invisible audience, to ghosts. He lives in an imaginary social milieu which is decayed and out of time. Europe was at the verge of war when Pièges was made and one feels when Stroheim puts his house on fire and hysterically cries out about his “immortal genius”  Siodmak is anticipating the real horror that will break through Europe only within months.

Pièges is a typical Landru story, and thus with an impeccably French pedigree. […] According to the logic of time loop affecting the historical imaginary, Pièges should really have been made in Hollywood, and by Ernest Lubitsch […], because it illustrates to perfection the ‘miscognition’ factor of Austro-Germans as directors of Habsburg decadence or Parisian operetta, given the prominent presence of Pièges of both Eric Von Stroheim and Maurice Chevalier.”-- Thomas Elsaesser

Pièges also can be seen as an anticipation of American film noir and its fascination with modern Viennese psychology, when the serial killer asks the inspector “have you read Freud?”

A Guide to Western Makers, Part I: Fathers


شاعرانِ دشت‌ها، غريبه‌ها و باد: راهنماي كارگردانانِ وسترن
بخش اول: پدران

رائول والش
آثار والش چكيدة هيجان و رخوت خواندنِ ده‌ها رمان‌هاي ارزان جيبي وسترن، جنايي و جنگي است. او بعد از كارگرداني شش وسترن صامت در 1930 براي اولين بار جان وين، و به روايتي وسترن ناطق، را كشف يا ابداع كرد. نام اين فيلم مسير بزرگ بود و از آن‌جا تا ترومپتي در دوردست (آخرين وسترن او در 1964) او هجده فيلم در اين ژانر ساخت كه از نظر ساختار، مضامين و زيبايي در تاريخ سينما بي‌نظيرند.
وسترن‌هاي والش فيلم‌هايي زِبر، و در عين حال كاملاً خالصند. داستان‌ها ساده آغاز مي‌شوند، اين‌گونه كه «خب او داشت در دشت پيش مي‌رفت كه يك دفعه...»، اما  پيچيدگي تصاوير، نيروي سحرانگيز روايت و لايه‌هاي متعددي كه والش از تاريخ و افسانه در وسترن‌هايش مي‌گنجاند آن‌ها را به مهم‌ترين نقاط ورود به ژانر، در مفهوم سنتي‌اش، تبديل مي‌كند. از بين وسترن‌هاي او، تماشاي آن‌ها چكمه به پا مردند (يا مرگ در راه انجام وظيفه) 1941، مردان رشيد (1955) معناي غايي سينمااسكوپ در ژانر وسترن، تلفيق وسترن، روان‌شناسي و نوآر در تحت تعقيب (1947) و يكي از بهترين فيلم‌هايي كه در هر ژانري، در هر زمان و مكاني ساخته شده، منطقه كلرادو (1949) پيشنهاد من است. همان‌طور كه قبلاً اشاره كردم اگر کارگردانی بتواند دربارۀ زندگی و مرگ داستان‌های سینمایی نفس‌گیری روایت کند و اگر سبک او با بهترین نقاشان و شاعران و موزیسین‌های هم عصرش پهلو بزند این اعجوبه شایستۀ نشستن در اوج است، چنان که رائول والش چنین بود و هست.

آلن دوان
آلن دوان در دوران صامت 166 وسترن ساخته است. اين ركورد باورنكردني – در حالي كه بيشتر اين فيلم‌ها گم شده‌اند – او را در ذهن سينمادوستان، بي‌هيچ درنگي، به يكي از بزرگ‌ترين خالقان ژانر در تاريخ سينما بدل مي‌كند. دوان هم‌چنين 14 وسترن ناطق تهيه كرده كه مشهورترين‌هايش فيلم‌هايي است كه با تيم ثابت بنديكت بوگاس (تهيه كننده)، جان آلتُن (فیلم‌بردار)، لوییز فوربز (آهنگساز) و ون نِست پل‌گِلِیز (طراح صحنه‌) ساخته است. شاهكار جاودان او وسترن ضدمک‌کارتی و معجزه‌آسای رگۀ نقره (1954) [Silver Lode] است. او همه دنیا را با ماجراجویی‌های کتاب‌های دوشاهی تفسیر می‌کند و در وسترن‌هاي دهۀ1950اش گنج‌های پنهان، عشق‌های مرگ‌بار و صحراهای بی‌آب و علف بهترين نمودار روايت‌گري رومانتیك در سینمای آمریکايند و سادگي و خلوصي كه در آن‌ها ديده مي‌شود مخصوص فيلم‌هاي نخستين و آن معصوميت از دست رفته ژانر است.